در هفتمین یادداشتی که محمد درویش (نویسنده وبلاگ دربند مهار بیابان زایی) برای دیده بان طبیعت بختیاری فرستاده است تا منتشر شود؛ خردمندانه به آثار شاخص جمعیت در سنجش پایداری سرزمین پرداخته شده است.
در این نوشتار هرچند افزایش شمار انسان ها، به خودی خود عاملی تهدیدکننده و تحدیدکننده برای پایداری زیست و برخورداری از کمینه فضای مورد نیاز زندگی محسوب میشود، اما آنچه که به نظر نویسنده، به مراتب خطری بیشتر، آنی تر و بزرگ تر از افزایش شمار فیزیکی انسان ها برای پایداری حیات در کره خاک دارد، همانا روح آزمندی و نابخردی حاکم بر مدیریت سرزمین و نگاه طلبکارانه و سلوک سلطهجویانه، مسئولیتگریزانه و منفعت طلبانه افراطی بشر به مواهب طبیعی می باشد که نهایتا” به مدیریتی ناسازگار با قوانین طبیعی منجر شده و می تواند به مراتب عقوبتی مهلکتر از افزایش عددی شمار آدمها را در هر زیست بومی به همراه داشته باشد. محمد درویش بر این باور است که شاهد این مدعا را میتوان در کشورهایی نظیر ایران بیشتر از هر کشور دیگری لمس و مشاهده کرد؛ کشوری که سرانه شمار جمعیت آن در واحد سطح از سه چهارم کشورهای جهان کمتر است و منابع در اختیار آن هم از سه چهارم کشورهای جهان بیشتر است، اما در بسیاری از شاخص های معرف پایداری سرزمین، در شمار یک چهارم پایین جدول مربوطه قرار دارد.
محمد درویش:
جمعیت؛ مؤلفهای که بر پایداری میافزاید یا از آن میکاهد؟
هفته گذشته در جریان برگزاری هفتاد و یکمین نشست کمیته محیط زیست و توسعه پایدار سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی، دکتر فرزام پوراصغر، کارشناس مرکز ملی آمایش سرزمین معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی ریاست جمهوری به ایراد سخن پرداخت و کوشید تا به شرح روشی برای انتخاب مؤثرترین شاخصها و معیارهای مورد نیاز در سنجش پایداری سرزمین بپردازد.
پوراصغر در این ارایه، دست کم در دو جا به شاخصهای جمعیتی، نظیر تراکم حیاتی (نسبت جمعیت به مساحت اراضی تحت کشت سالانه) و تراکم نسبی جمعیت اشاره کرد و از آن به عنوان شاخصهایی که نسبت مستقیم با کاهش پایداری سرزمین دارد، نام برد.
به دیگر سخن، یکی از کارشناسان باسابقه در معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی ریاست جمهوری، آشکارا بر این دانستگی تأکید داشت که افزایش شمار آدمها در هر سکونتگاهی میتواند به نمادی بازدارنده برای دستیابی به پایداری و رفاه بیانجامد؛ موضوعی که البته واقعیت جدیدی نیست و تقریباً اغلب قریب به اتفاق تحلیلگران مسایل جمعیتی و بومشناختی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه از جمله ایران آن را بارها مورد تأکید و تأیید قرار دادهاند. منتها موضوع از آنجا میتوانست حایز اهمیت باشد که پوراصغر، پژوهشگری تصمیمساز و شاغل در نهادی است که علیالقاعده باید بیشترین خدمات علمی و فنی راهبردی و ستادههای منتج از آنها را در اختیار رییس دولت و مشاورین ارشدش قرار دهد. در حالی که ملاحظه میشود، رییس جمهور ظاهراً در سخنان و برنامههای دولت متبوعش، نهتنها بر بنیاد این آموزه حرکت نمیکند، بلکه آشکارا چنین محدودیتی برای رشد جمعیت در ایران را نمیپذیرد.
چنین بود که نگارنده تصمیم گرفت تا ماجرای اسرارآمیز این ستیز ناسازهها (پارادوکس) را از فرزام پوراصغر در انتهای سخنرانیاش جویا شود؛ این که مگر معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی (یا همان سازمان مدیریت و برنامهریزی سابق) مهمترین بازوی مشورتی رییسجمهور نیست؟ و مگر نباید که ردپای آموزهها و یافتههای مطالعاتی و پژوهشی این نهاد برنامهریز و کلان کشور را بتوان در سخنان عالیترین مقام جمهور کشور رهگیری کرد؟ پس چرا با این وجود، در حالی که این معاونت پیوسته در گزارشهای مختلف و از زبان تحلیلگران نخبهاش از خطر افزایش جمعیت به عنوان یک عامل ناپایدارکننده سرزمین یاد میکند، دکتر احمدینژاد پیوسته سیاستهای انقباضی را در مهار رشد جمعیت نفی کرده و آن را توطئهی دشمنان ملت و کشور ایران مینامد؟ پرسش این است که به راستی منابع اطلاعاتی آقای رییس جمهور چیست؟
در پاسخ، پوراصغر پس از تأملی معنادار گفت: درست است که با تولد هر انسان، دهان جدیدی اضافه شده و اصطلاحاً نرخ مصرف افزایش خواهد یافت؛ منتها نباید فراموش کنیم که هر انسان تازه متولد شده، علاوه بر دهان، بازو و مغز هم دارد و چه بسا بتواند با مددگرفتن از تواناییهای نرمافزاریاش به افزایش تولید در واحد سطح کمک کند. از طرفی الان در کشورهای اروپایی، سیاستهای تشویقی برای افزایش رشد جمعیت از طرف دولتها شدیداً اعمال و حمایت میشود.
آنچه که این کارشناس مرکز ملی آمایش سرزمین در مقام پاسخ ارایه داد، البته غلط نیستند، هرچند که دقیق هم نیست! هست؟
زیرا اولاً در آن کشورهای اروپایی مورد اشاره، سالهاست که رشد جمعیت عملاً صفر یا منفی شده و نه مانند جامعه ایران که یکی از جوانترین جوامع جهان به شمار میرود و در کمربند خشک جهان زندگی میکند نه در عرض ۶۰ درجه شمالی یا کمربند مطلوب اقلیمی کره زمین. درثانی، با فرض درست بودن این نظریه، ناسازهی اصلی این است که چرا این تحلیلها در ارایه روشها، ساخت ماتریسها و معرفی شاخصهای پیشنهادی آن معاونت راهبردی، عملاً به کار گرفته نمیشود؟ و چرا در روشهای ارایه شده همچنان این افزایش جمعیت است که به فزونی ناپایداری سرزمین کمک میکند و نه برعکس؟!
پیشتر هم البته نگارنده در یک یادداشت دیگر با عنوان: “جمعیت ایران در آستانه ورود به دو مرز!” و از منظر ملاحظات و تنگناهای مرتبط با سرانه آب قابل دسترس کشور، به موضوع پرداخته و تأکید کرده بود که کوبیدن بر طبل افزایش جمعیت در ایران میتواند به بزرگترین بحران کاهندهی توسعه و تشدیدکننده ناپایداری کشور شتاب بخشد و ایران را به مرحله تنش آبی فروبرد.
عموم جمعیتشناسان و بومشناسان هم با توجه به دو مفهوم اورشوت (overshoot) و ردپای اکولوژیک بر این گمان تأکید دارند که زمین کنونی ما، از سال ۱۹۸۰ به این سو، بالانس تولیدی خود را از دست داده و هماکنون کار به جایی رسیده که مجموع تولید کره زمین در ماه سپتامبر به پایان میرسد (مرز اور شوت).
چنین است که به نظر میرسد یا معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی رییس جمهور باید بتواند عالیترین مقام اجرایی کشور را با آموزهها و یافتههای علمیاش همآهنگ سازد و یا خود، هماهنگ با منویات ریاست جمهوری، شاخصها و معیارهای پایداری سرزمین را در ماتریسهایی ارایه شدهاش تغییر دهد.
راست آن است، محیطی که در آن زیست میکنیم، منبعی است کمیاب که نشاط، تفریح و شادی را در بخش مصرف عرضه میکند. دلیل برخورداری محیط زیست از صفت «کمیابی» را هم باید در کیفیت منحصر به فرد و درجه خلوص تمامی منابع موجود در آن دانست. آب و هوای پاک، چشم اندازهای ناهمتا، آبشارهای دیدنی، گردشگاههای طبیعی، طنینهای شنیداری هوش ربا و… در شمار کالاهای زیست محیطی جای میگیرند که منبع اصلی تامین و عرضه نشاط، شادابی و آرامش موجودات زنده، به ویژه انسان محسوب شده و کیفیت برخورداری از آنها، شناسهای است که عیار رفاه جامعه را نشان داده و محک می زند؛ شناسهای که در هنگام محدودیت منابع و رشد مصرف، اثر خود را به خوبی آشکار می کند. چه، در جهانی با منابع نامحدود میتوان به درستی انتظار داشت انتخابی که یک فرد یا جامعه انجام میدهد، کاملاً عاری از مشکل و بازخوردهای دردسرآفرین باشد، اما مشکل دقیقاً از آنجا آغاز میشود که چنین جهانی تنها در عالم خیال است که عینیت مییابد و به مجرد گام نهادن در سرای واقعی، محدودیت منابع، نخستین حقیقتی است که ناگزیر از پذیرش آن هستیم. از این رو، ناگزیر هر انتخابی، هزینه خاص خود را طلب میکند؛ هزینهای که در علم اقتصاد از آن با عنوان «هزینه فرصت» یاد میکنند و باید اعتراف کرد که قدر مطلق این هزینه با افزایش حسابی شمار انسانها، به شیوهای هندسی و تصاعدی در حال افزایش است.
در این میان، آنچه که حتی نگران کننده تر به نظر میرسد، وجود برخی باورها و انگارههای ایدئولوژیک است که به طبع آزمند آدمی مجوزی مقبول برای درازدستی های بیشتر به زیست بوم میدهد. به عنوان مثال، کافی است به اصل هشتم از منشور ۳۲ ماده ای باروخ اسپینوزا (۱۶۷۷-۱۶۳۲ میلادی) بنگریم که از قضا نام آن را «شرط زندگی بافضیلت» نهاده است. وی میگوید؛ «ما مختاریم هرچیزی را در طبیعت بد می شماریم، یا مانعی برای بقای خود و تنعم از یک زندگی عقلانی می دانیم، به هر طریقی که در نظر ما موثرتر است، از خود دور سازیم و محققاً هر کس به موجب عالی ترین حق طبیعت، مجاز است به کاری دست زند که آن را به نفع خود می داند.» متاسفانه رواج چنین پندارهایی در طول سه سده گذشته راه را بر گستاخی بشر در چپاول روزافزون سرمایه های طبیعی هموار کرد.
فرازنای کلام آن که هرچند افزایش شمار انسان ها، به خودی خود عاملی تهدیدکننده و تحدیدکننده برای پایداری زیست و برخورداری از کمینه فضای مورد نیاز زندگی محسوب میشود، اما آنچه که به نظر میرسد، به مراتب خطری بیشتر، آنی تر و بزرگ تر از افزایش شمار فیزیکی انسان ها برای پایداری حیات در کره خاک دارد، همانا روح آزمندی و نابخردی حاکم بر مدیریت سرزمین و نگاه طلبکارانه و سلوک سلطهجویانه، مسئولیتگریزانه و منفعت طلبانه افراطی بشر به مواهب طبیعی باشد. شاهد این مدعا را میتوان در کشورهایی نظیر ایران بیشتر از هر کشور دیگری لمس و مشاهده کرد؛ کشوری که سرانه شمار جمعیت آن در واحد سطح از سه چهارم کشورهای جهان کمتر است و منابع در اختیار آن هم از سه چهارم کشورهای جهان بیشتر است، اما در بسیاری از شاخص های معرف پایداری سرزمین، در شمار یک چهارم پایین جدول مربوطه قرار دارد، مرگ شتابان پارک های ملی کشور در خجیر، سرخه حصار، گلستان، نایبند، عقب نشینی تالاب ها به سوی نقطه صفر، فزونی نرخ جابه جایی خاک تا آستانه پنج میلیارد تن در سال، در خطر انقراض قرار گرفتن بیش از دوهزار گونه گیاهی و جانوری ارزشمند ایران زمین، تراز منفی بیش از شش میلیارد متر مکعب در سال برای سفره های آب زیرزمینی کشور و فرونشستهای پیامد آن و ده ها و ده ها مورد نظیر آن نشان می دهد که خطر مدیریت ناسازگار با قوانین طبیعی، می تواند به مراتب عقوبتی مهلکتر از افزایش عددی شمار آدمها به همراه داشته باشد.